جدول جو
جدول جو

معنی پیش کشین - جستجوی لغت در جدول جو

پیش کشین
جلوکشیدن، به نزدیک خود آوردن، بازخواست، حساب و کتاب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش ترین
تصویر پیش ترین
جلوترین، پیش از همه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن، مطلب یا سخنی را به میان آوردن، پیشکش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
در حال کشیدن ریش. (یادداشت مؤلف) : پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف) :
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چپق کشیدن. استعمال پیپ، و آن نوعی چپق ظریف خرد است
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
پیش گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی شمال باختری دورود و هزارگزی باختر راه شوسۀ دورود به بروجرد. جلگه، معتدل. دارای 243 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را:
هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود
پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار.
فرخی.
و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی).
بیامد همانگاه داننده مرد
زن و گله را پاک در پیش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرندۀ خویشت کند.
نظامی.
باقلا بار کردنت هوس است
پیش کن خر که کار زین سپس است.
دهخدا.
، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان).
حساب آرزوی خویش کردن
بروی دیگران در پیش کردن.
نظامی.
رقیب منا خیز و درپیش کن
تو شو نیز اندیشۀ خویش کن.
نظامی.
غم خسرو رقیب خویش کرده
در دل بر دو عالم پیش کرده.
نظامی.
، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن:
بدو گفت گودرز، پرمایه شاه
ترا پیش کرد او بدین بر سپاه.
فردوسی.
رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بسوی خود کشیدن. نزدیک آوردن. بخود نزدیک کردن. مقابل پس زدن: با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، مطرح کردن. عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را، بزیر افکندن چنانکه سر را، برافراختن و آخته داشتن چنانکه سر را:
سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش.
نظامی.
، ریشخند کردن. استهزاء کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 38) ، پیش بردن. تقدیم کردن. پیش آوردن. پیشکش کردن:
ولیکن بشرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل پیش.
نظامی.
به اندازۀ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش.
نظامی.
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش.
نظامی.
نیم جانی که هست پیش کشم
چون بدست من اینقدر باشد.
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ما حضر باشد.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه بر پیل نشیند کسی که مرکب وی فیل باشد: ملک شیر دلش پیلتن پیل نشین بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصردین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیپ کشیدن
تصویر پیپ کشیدن
استعمال پیپ چپق کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
مطلب یا سخنی را بمیان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
((کَ دَ))
فرستادن، از پیش فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
((کِ دَ))
مطرح کردن، عنوان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
با احتیاط، دوراندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
Clairvoyant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کنایه از: شکنجه عمل وحشیانه ی ترکه در ماتحت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر روی دوش گرفتن، کول کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پایین کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو کشیدن، وارد گفتگو شدن با کسی جهت به حرف آوردن او
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش ترین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
экстрасенс
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
Hellseher
دیکشنری فارسی به آلمانی